جلسه چهارم کلاس "عرفان تطبیقی" دکتر ریخته گران


بسم الله الرحمن الرحیم
همانطور که
به خاطر دارید جلسه قبل سخن در آن چیزی بود که در آیین بودا به آن می گویند
Brahmavihara یعنی مقامات معنوی و قدسی. Brahmavihara درست است که می
گویند مقامات قدسی، یعنی مقامات برهما؛ اما برهما خدای آنهاست، بنابر این
ما می گوئیم: مقامات الهی، یعنی جنبه الاهیت. چهار مقام را ذکر کردند: یکی
Metta که مهر بود، عشق بود، دوست داری بود. یکی Karuna که همدردی بود، یعنی
اینکه شخص وجودش با موجودات دیگه یکی بشود. با آب، آبی بکند (اگر بشود
گفت!) با گل، گلی بکند. با کوه، کوهی. سرَّ تکوینی هر موجودی را دریابد،
این Karuna است. همدرد شدن، هم حس شدن. این دو بخش را، ما عرض کرده بودیم.
امروز
بخشی را عرض می کنیم که آنها با تعبیر Mudita یعنی خیر خواه بودن، از
توفیق دیگران شادمان بودن. این بحث را امروز می خواهیم مطرح کنیم. حاصل همه
اینها آن چیزی ست که در آیین بودا به آن می گویند Upekkha یعنی یکسان دلی،
که بحث مهمی است و انشاالله در جلسه دیگری عرض خواهیم کرد.
به
هر حال امروز بحث، بحث خیر خواهی، شفقّت و شاد بودن از شادی دیگران است.
در متونشان آمده است که: این شادی، این خیر خواهی؛ ابتدا خیر خواهی از دوست
یا عزیزی است. کسی که ما دوستش داریم، خیر خواهش هستیم. نسبت به او شفقت
داریم. ولیکن این سیر خیر خواهی و شفقت به جایی میرسد که سالک پس از آن از
شادی کسی شادمان می شود که نه عزیز اوست و نه دشمن او. این مرحله از مرحله
قبلی بالاتر است، در مرحله قبلی شخص نسبت به اون کسی که نسبت به او مهر
دارد، عزیز اوست، دوست اوست، خویش اوست؛ خیر خواهی میکند و از شادی او
شادمان است، اما در این مرحله، از شادی کسی شادمان است که نه عزیز اوست و
نه دشمن او.
اما نهایت این سیر وقتی است که آن
شخص پس آنگاه به شادی دشمن رو می کند. و از شادی او شاد می شود، یعنی
شفقّتش دشمن را هم در بر می گیرد و برای او نیک بختی آرزو می کند. ما هم
این سه مرحله را داریم. چنانکه در قرآن کریم می فرماید که «والکاظمین
الغیظ» یعنی در رتبه ای است که شخص غیظ خودش را فرو می خورد، خشم خودش را
فرو می خورد، مرحله بالاتر «والعافین عن الناس» یعنی مرحله ای که شخص
درمیگذرد، عفو میکند و بعد مرحله «والله یحب المحسنین» مرحله ای که شخص
احسان هم میکند. یعنی بد کننده به خودش را مورد لطف و تفقّد و مهربانی هم
قرار می دهد.
این Mudita ، این خیر خواهی، این شفقّت این را
درست مثل مهر بودایی ها آزادی دل می خوانند. یعنی دلی که آزاده و در بند
نیست یک چنین دلی است. دلی که مهر دارد، دلی که از شادی دیگران شادمان می
شود. دلی که شفقّت دارد. دلی که خیر خواه است. بعد در متونشان آمده است که
رهرو چون به این مقام برسد، یعنی از شادی دیگران شاد شود؛ 11 گونه سود
میبرد. اینها چیست؟ این است که اولا آسوده می خوابد. آسوده گام بر می دارد.
خواب بد نمی بیند. نزد همه خواه انسان و خواه نه انسان (یعنی ملائکه) عزیز
است. خدایان نگهبان اویند ( یعنی ملائکه نگهبان اویند). آتش و زهر و
سلاحهای دیگر در او کارگر نیستند. آسان به یگانگی دل می رسد. (این فوق
العاده مهم است، خیلی وقتها ما نمی دانیم که چرا جمع نمی شود خیالمان، چرا
تمرکز نداریم. چرا حواسمان پرت است، یه جهتش می تواند این باشد که به
اندازه کافی خیرخواه نیستیم، نسبت به دیگران. پس آن کسی که خیر خواه است،
آسان به یگانگی دل می رسد.) چهره ای آرام دارد. مجموع می میرد، یعنی مردنش
در تفرّق و تشدّد و آشفتگی نیست. مجموع می میرد، حافظ فرمود که:
جمع کن به احسانی حافظ پریشان را ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
یعنی صرفا به وجود ولیُ وصی است که آدمی جمع می شود:
جمع کن به احسانی حافظ پریشان را ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
مقابل
این شادی و خیر خواهی خوب این است که آدمی خیرخواه نباشد، از شادی دیگران
شاد نباشد؛ به زبان خیلی ساده رشک داشته باشد، حسد داشته باشد. پس اگر این
Mudita و خیرخواهی، آزادی دل است. حسد بند دل است، قفل دل است. باز اگر
بخواهیم ببینیم در متونشان چه آمده است، اینطور گفته اند که: زمانی آن سرور
(مراد خود جناب بوداست( در ساواتی در باغ جیتَه در دیر آناد پندیکا اقامت
داشت. آن سرور رو به رهروان کرد و گفت: حتی اگر رنگرز "تکه ای از پارچه
کثیف و آلوده" را در رنگ نیلی یا زرد یا سرخ یا صورتی فرو کند، آن تکه
پارچه بد رنگ خواهد شد و خوشرنگ در نخواهد آمد. چرا که پارچه آلوده است. ای
رهروان چنین است حال مردی که آلوده دل است. او باید چشم به راه رنج باشد
همه رنجها از همین آلودگی دل است. از این که به اندازه کافی مهر، همدردی و
شادی و خیر خواهی و شفقت در دل نیست. بر عکسش هم درست است، می گوید پارچه
ای در دست رنگرز رنگ می گیرد که پاک و پاکیزه باشد. پس چنین است حال مردی
که پاک دل است و باید چشم به راه سعادت باشد. مولوی هم می فرماید که دفتر
اسپید نا بنوشته باش:
دفتر عارف سواد حرف نیست جز دل اسپید همچون برف نیست
بعد
در متن آمده که، می فرماید: ای رهروان آلودگی های دل چیست؟ اینها
آلودگیهای دل است: حرص به مال، چشم طمع به مال دیگران داشتن. بدخواهی، خشم،
نفرت، رقابت، حسادت، رشک، دورویی، نیرنگ، یکدندگی در برابر دلیل درست،
فریاد، غرور، تکبر باد کردن، بیدردی. رهرو با شناسایی این آلودگیها خود را
از آنها کنار می کشد. و به آن سرور به آیین و به انجمن رهروان ایمان کامل
می آورد.
رهروان که با فضیلت منش و دانش به این مقام برسند چون
پارچۀ آلوده ایست که در آب شسته و چون شستیم پاک و پاکیزه گشته باشد. رهرو
آنگاه با اندیشه های مهر و همدردی شادی یکسان دلی خود چهار جهت جهان را از
بالا، پایین، این سو، آن سو و از همه سو سرشار می کند. پهن دشت جهان را از
اندیشه های تابان دل در بر دارندۀ همه پهناور. یعنی این شادی این خیر
خواهی این شفقت موجب می شود که این دل ما دل نباشد، همه باشد.
التفات
می کنید که جزو دستورات اولی که به ما هم می دهند همین شفقت و خیرخواهی
نسبت مردم است، نسبت به همه مخلوقات است. در savetti )این تکه هم خوب است،
خوندنش بد نیست( رادع ارجمند از اصحاب نزدیک بوداست نزد آن سرور آمد در
کناری نشست و گفت سرور ارجمند آنان می گویند باشنده (باشنده یعنی موجود) چه
هنگام انسان را باشنده مینامند؟ چه وقت انسان هست؟ اینقدر که می گویند
نیست شو نباش یا اگر رابعه فرمود که «وُجُودُکَ ذَنْبٌ لا یُقاسُ بِهِ
ذَنْبٌ» اصلا هستی تو گناهیست که از آن گناه بالاتر نیست. چاره نیستی ست،
این هستی چیست؟ این هست بودن چیست؟ این باشنده بودن چیست؟ چرا به انسان می
گویند باشنده؟ چطوری انسان هست؟ این سوالیست که از سرور خودش میپرسد. که
چطوری است که انسان هست؟
می فرماید که: ای رادع از آنجا که
آرزو شهوت میل تشنگی و طلب به تن بسته است و سخت هم محکم به آن بسته است از
این رو انسان را باشنده خوانند. یعنی انسان از حیث ارتباطی که با تنش دارد
هست می شود، وجود پیدا میکند، آن وجودی که فرمود که بالاترین گناه. رادع
درست مانند وقتی که کودکان با کاخهای شنی بازی می کنند بچه هایی که با شن
کاخ می سازند. اسب می سازند، چیزهای عجیب غریب با شن درست می کنند تا از
شهوت، از آرزو، از دلبستگی، از تشنگی، از اشتیاق سوزان و از طلب و تمایل به
آن قصرهای کوچک شنی آزاد نباشند تا آن هنگام به آنها خوشند، سرگرم آنها
هستند، به آنها ارج می نهند، به آنها حسودند همین که کودکان از شهوت از
آرزو، از دلبستگی، از تشنگی، از اشتیاق سوزان و طلب و تمایل آن قصرهای کوچک
شنی آزاد شوند، در دم با دست و پا آنها را خراب می کنند، فرو می ریزند و
از بازی با آنها دست می کشند. رادع چنین است حال تو که کالبد را ویران می
کنی، آن را می شکنی، چون تو دیگر نمی خواهی آن بازی را بکنی. فرو میریزی،
از بازی با آن دست بر میداری، خود را از طلب آن آزاد می کنی. همچنین است
حال تو با احساس، با ادراک، با حالات جان با دانستگی. اینها اون چیزهایست
که با آن بازی می کنیم، اینها آن کاخهای شنی است که می سازیم.
دانستگیهایمان، احساساتمان، حالاتمان، ادراکاتمان. رادع با راستی از فرو
نشاندن تشنگی نیروانا پدید می آید . پس همه اینها در حقیقت راه ما را به
سوی برهما به سوی مقام الاهیت باز می کند، یعنی به زبان دیگر راه دل را به
ما می گشاید. ما را به مقام دل رهبر می شود. این مهر این همدردی این شفقّت.
ما را از شرّ نفس نجات می دهد. دل کجاست؟ دل چیست اصلا؟! برخورد کردم به
کتابی که برادر بزرگوار جناب آقای پروین پریشانزاده از اشعار شاه نعمت الله
ولی گرد آوری کردند و انتشارات حقیقت چاپ کردند، از این کتاب بخشی را در
بارۀ دل می خوانیم، می فرماید که:
مجمع البحرین اگر جوئی دلست جامع مجموع اگر گوئی دلست
دل بود خلوتسرای خاص او هرچه می خواهی بیا از دل بجو
اوسع است از عرش اعظم عرش دل چیست کرسی سدره ای از فرش دل
کنت کنزاً گنج اسمای وی است کنز دل می جو که آن جای وی است
جملهٔ اسما در او گنجیده اند اهل دل دل را بدین سان دیده اند
علم اجمالی چو دانستی به جان علم تفصیلی ز لوح دل بخوان
از جمال و از جلال ذوالجلال تربیت یابد دل مالایزال
نقطه ای در دایره بنهفته اند اهل دل این نقطه را دل گفته اند
نقد دل را قلب می خواند عرب باشد از تقلیب او را این لقب
جامع غیب و شهادت دل بود تخت سلطان ولایت دل بود
رحمت ذاتی دهد دل را سعت لاجرم اوسع بود دل را صفت
فی المثل گر عالم بی منتها در دل عارف درآید بارها
دل مُحسّ آن نگردد جان من این چنین فرمود آن جانان من
شمه ای گفتم ز دل بشنو به جان تا بیابی ذوق جان عارفان
یادگار نعمت الله یاد دار یاد دار از نعمت الله یادگار
- مجمع البحرین: همان جایی که حضرت موسی مامور شدند که بروند آنجا و آنجا خضر را ببینند.
-
جامع مجموع: بودا گفت که آنکس که خیر خواهِ شفیقِ مجموع می میرد. یعنی تا
مجموع نشویم از تفرقه بدر نیائیم به دل که جامع مجموع نمی رسیم.
- سدره ای از فرش دل: همه کرسی یه گیریست که در دل پدید آمده، یعنی وسعت دل را بنگرید.
- اهل دل این نقطه را دل گفته اند: پس دل مرکز دایرۀ وجود است.
-
قلب: از آن جهت به قلب، قلب می گویند که تقلیب دارد. چون قلب یعنی تقلّب،
یعنی می گردد، می گردد یعنی به چه میگردد؟ یا به جانب مهر و شفقت و مهربانی
و خیر خواهی یا به طرف خودبینی و تکبر و استکبار و حسد و اینها.
- تخت سلطان ولایت: یعنی آن سلطان بر دل می نشیند.
رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی وقت سحری آید یا نیم شبی باشد
اشعار زیادی در این کتاب راجع به دل هست. از جمله این بیت هم زیبا بود که فرمود:
در خلوت دل تست یاری و یار غاری تو می روی به هر در غافل ز یار تاکی
این راه بسوی دل، راه بسوی اقلیم عشق است که:
گر به اقلیم عشق رو آری همه آفاق گلستان بینی
از زبان مولوی هم چند بیتی بخوانیم:
حق همیگوید نظرمان در دلست نیست بر صورت که آن آب و گلست
تو همیگویی مرا دل نیز هست دل فراز عرش باشد نی به پست
در گل تیره یقین هم آب هست لیک ازآن آبت نشاید آبدست
زانک گر آبست مغلوب گلست پس دل خود را مگو کین هم دلست
آن دلی کز آسمانها برترست آن دل ابدال یا پیغمبرست
پاک گشته آن ز گل صافی شده در فزونی آمده وافی شده
ترک گل کرده سوی بحر آمده رسته از زندان گل بحری شده
آب ما محبوس گل ماندست هین بحر رحمت جذب کن ما را ز طین
ما
را از این گل و گل ناکی، ای خدا نجات بده! پس همه اینها راه به سرزمین دل
است. اگر خدای نکرده این راه را نرویم یعنی غافل بشویم، سرو کار ما با نفس
می افتد. که فرمود: «الذکر طاعة و الغفلة معصیة» به نفس که آمدیم یعنی به
انانیت، یعنی به خود بینی. به نفس که آمدیم اون دو صفتی که بارها گفتیم
ظهور میکند، یعنی شهوت و غضب.
من هیچ متنی را بهتر از این متن
مراحل السالکین ندیدم که برایتان بخوانم، می فرماید که: "از ازدواج روح و
قالب (جسم و روح) دو فرزند دل و نفس پدید می آید." راجع به دل گفتیم اقلیم
عشق مجمع البحرین، اما آن فرزند دیگر نفس است. نفس چطور پدید می آید؟ وقتی
که این دل، این قلب بگردد، بگردد به سوی آب و گل. آنوقت هوی غلبه میکند،
یعنی شهوت و غضب.
می فرمایند که: "اگر هوی از حد اعتدال تجاوز
نماید شَر است (زیاده خواهی) حرص، اَمل (آرزوی دراز) و شهوت و خصّت و
دنائت و بخل و خیانت پدید آید. و اعتدال هوی آنست که جذب منافع، که خاصیت
اوست؛ به قدر حاجت و ضرورت کند. اگر صفت غضب از حد اعتدال تجاوز کند بدخویی
و تکبّر و عداوت و حدّت و تندی و خودرایی و استبداد و بی ثباتی و کذب و
عجب و تفاخر متولد گردد. و اگر غضب غالب باشد و نتواند راندن حِقد (کینه
توزی) در باطن پدید آید و همه اینها مظاهر ظلم است."
شهوت و
غضب که غلبه کرد یعنی ما روی از آن اقلیم دل گرداندیم، می گردد، قلب مائیم!
مائیم که می چرخیم به این طرف. وقتی که به این طرف چرخیدیم دل در بند
میشود و گرفتاری آغاز می شود. آنوقت نفس پدید می آید نفس غلبه می کند. حس
من، بزرگ بینی، انانیت پدید می آید.
بنده در تحقیقی که کردم
دیدم در کتابهای بزرگان نفس را با چهار تعبیر به کار می برند، یعنی نفس را
گاهی هوی می گویند، هوی! هوای نفس. پس می توانیم بگوییم از آن اقلیم که رو
گرداندیم می آئیم به مرتبه هوی، هوای نفس. یکی هم دنیا، دنیا هم همان نفس
است، یعنی وقتی که ما رو گرداندیم رویمان به دنیا می شود، به دنیا پس مقصود
این نیست که رویمان به کسب و کار و پول و اینها! نه، یعنی رویمان به غفلت
می شود، چیست دنیا از خدا غافل شدن از اون مرتبه دل غافل شدن، نی قماش و
نقره و فرزند و زن. و یکی دیگه که پیدا کردم دیدم که بحث خیال است، خیال و
توهم. پس خیال و توهم و دنیا و هوی نفس و نفس و همه اینها یعنی چه؟ یعنی
برگشتن! یعنی این گردیده از آن اقلیم عشق، از آن مقام که مقام شادی و مهر و
شفقت و ایثار و بخششه و خود را ندیدن به این عالم.
شهوت را
در انگلیسی می گویند passion - ببینید زبان چه معجزه می کند این زبانی که
حرف می زنیم یکی از بزرگترین معجزه های الهیست- به انگلیسی شهوت می شود
passion و در انگلیسی patient یعنی مریض، بیمار. Passion با patientارتباط
لفظی دارد این را می گویند ارتباط اتیمولوژیک، یعنی ارتباط ریشه ای. پس
معلوم می شود که patient کیست؟ مریض کیست؟ اون کسی که Passion در او غلبه
دارد، یعنی شهوت.
حالا بیائیم به لغت خشم، خشم را به انگلیسی
می گویند Anger غضب، خشم.Anger با Axiety ارتباط دارد Axiety یعنی اضطراب،
همین بیماری که می گیرند میروند دکتر و اضطراب و افسردگی و اینها. Anger
-Axiety ببینید زبان چطور اعجاز دارد! حقیقت زبان اصلا باید پیش بزرگ وقت
باشد. زبان لوگوس است (logos) زبان یه ابزاری نیست مثل یه چکشی که ما بکار
می بریم زبان حقیقت وجود است! زبان دل ماست. Anger خشم Axiety یعنی اضطراب
با Anger ارتباط دارد. آنژیو Angio می گویند طرف رفت آنژیو کرد در
بیمارستان یعنی رگهای قلبشو باز کرد. Angio با Anger ارتباط داره، با خشم.
همین که اضطراب غلبه کرد شادی وجود آدم از میان میرود.
بنابر
این ختم بکنم با اینکه آن که می گردد رو به عالم جان و رو به عالم گل دل
ماست، و دل ما خود مائیم. مائیم که می گردیم، مائیم که تقلب داریم و مقلب
ما خداست، مولاست. پس ما میان دو انگشت او هستیم که یا ما را روی این انگشت
می اندازد یا ما را روی اون انگشت می اندازد. و دنیا را با دو انگشت می
چرخاند، که «قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمان» دل مومن بین دو انگشت
از انگشتهای خداست. عالم به این دو انگشت لطف و قهرش برپاست. یا به آن
جانب می برد که همۀ آفاق گلستان است، یا به این جانب می آورد که همه
تیرگیست و ظلمت است. ما برای اینکه به این جانب بیائیم. هیچ راهی نداریم،
ما اگر بخواهیم از این آب و گل نجات پیدا کنیم هیچ راهی نداریم که در واقع
اقتدا به بزرگان بکنیم.
التفات کنید که در همین کتاب شاه نعمت
الله چقدر زیبا این حدیث «من اصبح لله اربعین صباحاً» را تفسیر فرموده است.
حدیث این است که هر کس چهل روز اخلاص داشته باشه حقیقتا، خدا چشمه های
حکمت را از قلبش بر زبانش جاری می کند، «ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه علی
لسانه». خوب یعنی چه؟ چطور آدم چهل روز اخلاص داشته باشد؟! آن حضرت می
فرماید که:
گر چهل صبح از سر اخلاص، مخلصی گرد عاشقان گردد
چشمۀ حکمت ای برادر من از دلش بر زبان روان گردد
امیدواریم که خدا روزی ما بکند این چهل روز را.
***************************************
والسلام علیکم و رحمة الله
***************************************
صفحه فیس بوک کلاس دکتر ریخته گران
facebookصفحه فیس بوک کلاس دکتر صابری
facebook خبرنامه ایمیلی کلاس
Gmail
