متن کامل جلسه پانزدهم کلاس عرفان تطبیقی در ادیان
آقای دکتر ریخته گران - حسینیه کرج

بسم الله الرحمن الرحیم
در واقع بودایی ها از وجهی، برای آن حضرت جنبۀ روحانی قائلند و به یک پیکر روحانی بودا معتقدند. می گویند که آن حضرت پیکری روحانی دارد و پیکری بشری و زمینی و پیکری که بین این دو است، یعنی واسطۀ میان این دو .
از حیث پیکر روحانی، بودا در زمان نیست، timeless"" است. یعنی بدون تایم، بدون زمان است! و دائم است، جاویدان است و از هرگونه ثنویت خالی است! یعنی دو تا نیست، سه تا نیست، یکی است. یک حقیقت است که ازلی و ابدی است و متعال است، یعنی هیچ جنبۀ نقص، مربوط به امور زمینی در او نیست. این وجهه، جوهر و اصل بودا بودنِ بوداست. و این وجهه است که میان همه بوداها مشترک است، یعنی بوداها ممکن است که یکی مثلاً بلند قد باشد، یکی کوتاه قد باشد، یکی رخسار مثلاً سبزه ای داشته باشد، گندمگون باشد، سفید رو باشد؛ یا کسی باشد که طلاقت لسان داشته باشد، زبان بلیغ داشته باشد! یا کسی باشد که زبان بلیغ نداشته باشد، فصیح نباشد یا فصیح باشد.
همه این تفاوت ها مربوط به وجهۀ زمینی و بشری است. از وجهه آسمانی، همه بوداها یکی هستند و یک حقیقت بیشتر نیست. از این جنبۀ آسمانی، از جنبه روحانی این پیکر روحانیِ بودا، متّحد با همۀ چیزهای عالم است. یعنی با کوه، کوه است، با سنگ، سنگ است، با آب، آب است، با دریا، دریاست، با آدمی، آدمی است، با آسمان، آسمان است. متحد با همه چیز است. متحد با آب و باد و خاک و آتش و جماد و نبات و حیوان و انسان و رود و... همه چیز! متحد با هر چیزی است. و اصلا به اعتبار اتّحاد آن حقیقت روحانی با همه چیز، از آن حضرت؛ یعنی از بودا، از حضرت بودا؛ تعبیر می کنند به "Tathatā" یعنی "آن". در هر چیزی "آن" هست.
شاید قابل تطبیق باشد با آیه ای که در قرآن می فرماید که: " کلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ" همه چیز فانی می شود و فانی هست " وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّک ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکرَامِ" و وجه رب باقی است. یا " کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ" هر چیزی نه اینکه هلاک می شود، هالک هست، همین الان نیست است. " إِلَّا وَجْهَهُ" مگر وجه آن شی. پس هر چیزی فانی است مگر وجه. پس بودا، حقیقت بودا، با هر چیزی در این عالم متحد است، با سنگ سنگ است، با آب آب است و با چوب چوب است. و اصلا شیئیّت هر چیز به اوست. این وجهه از وجود حضرت، با آن مرتبۀ بی رنگ که مولوی علیه الرحمة در مثنوی فرموده، تطبیق می کند:
چون که بیرنگی اسیر رنگ شد
آن بی رنگی است که با همه رنگ ها متحد است و در صورت رنگ ها در عالم جلوه گر شده. اگر بخواهیم این قسمت را جمع کنیم اینطور باید عرض کنیم که: این وجهۀ روحانی از وجهی گوهر بودا بودنِ بوداست، یعنی اصل و اساس بودا بودنِ بوداست. دوم اینکه: آن گوهر که اصل و اساس بودا بودنِ بوداست، اصل هر چیزی است در عالم. یعنی اصل سنگ است، اصل چوب است، اصل زمین است، اصل آسمان است، اصل باد و باران و خاک و آتش و هواست؛ زمین و دریاست. و از جهتی آن گوهر بودا بودنِ بودا، اصل وجود ماست. پس سه چیز یکی شد. همۀ عرضم برای این نکته بود که سه چیز یکی شد: ذاتِ بودا بودنِ بودا، حقیقت بودا بودنِ بودا، اصل همۀ موجودات عالم است؛ متّحد با همۀ موجودات عالم است؛ و متّحد با حقیقت وجود خودمان است. این یعنی چه؟! یعنی اینکه اگر ما به خودمان برسیم: اولا به ذات و حقیقت همۀ موجودات رسیدیم و آن چیزی که ذات و حقیقت همۀ موجودات است، گوهر و حقیقت روحانیت است. به تعبیر بودایی ها مقام بودا بودن است. و به تعبیری که ما در عرفان داریم حقیقت مقام معنوی صاحبان مقام ولایت است.
حالا شاید این نکته آشکار می شود که چرا این دستوراتی که به ظاهر متناقض است، در حقیقت یک دستور بیشتر نیست. از طرفی ما دستور داریم به ذکر و فکر. فکر، تفکر در یکی از اسماء الهی است، خوب این یکی! از طرفی دستور است که اندیشه کنیم در آفاق در اَنفُس "الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ و َیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ" کسانی که در خلقت آسمانها و زمین تأمل می کنند، می پرسند. " أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ" به شتر نگاه نمی کنید؟ به آسمان نگاه نمی کنید؟ (قرآن می فرماید!) به ابرها نگاه نمی کنید؟ به مورچه نگاه نمی کنید؟ پس یک دستور هم این است که نگاه کنیم به موجودات، به آب و باد و خاک و آتش به مورچه! و یک دستور هم این است که به خود بپرداز، در خود اندیشه کن؛ از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی. حالا معلوم می شود که همۀ این دستورات یکی است! یعنی حقیقتِ به تعبیر بودایی؛ جوهر بودا بودنِ بودا، همان حقیقت وجود ماست و حقیقت وجود ما، همان اصل و اساس هر یک از موجوداتی است که در عالم است. یعنی از راهی که برویم به یک جا می رسیم.
این است که ما حالا می فهمیم که چرا در ادیان ابتدایی که جنگل نشین بوده اند، قبایلی که جنگل نشین بودند، چرا حقیقت را رسیدن به راز چوب می دانستند. التفات کنید برای مردمی که وقتی چشم باز می کنند هرچه می بینند دار و درخت است، حقیقت چیست؟! حقیقت این است که بفهمند درخت یعنی چه! همین!! چوب یعنی چه؟! و شاید، معجزۀ زبان را التفات کنید: در زبان انگلیسی درخت می شود Tree و حقیقت می شودTruth . Tree و Truth هر دو از یک ریشه اند یعنی حقیقت همانTruth ، رسیدن به رازTree ؛ یعنی رسیدن به راز درخت است. خوب این درخت حالا یه چیز خاصی نیست. درخت، سنگ، چوب، زمین، آسمان، مورچه، زنبور ... همه چیز، همه چیز، هر چه که هست! اگر به راز این ها رسیدیم:
این درختان اند همچون خاکیان دست ها برکنده اند از خاکدان
با زبان سبز و با دست دراز از ضمیر خاک می گویند راز
نطق آب و نطق باد و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل
اگر ما برسیم به این، یعنی به خودمان رسیدیم و به مولایمان رسیدیم. از هر کدام از این راه ها که برویم به یک جا می رسیم! و باز اعجاز زبان را بنگرید. این مساله یعنی ارتباط حقیقت با درخت یعنی با چوب یعنی Truth با Tree در فارسی هم می آید. در فارسی هم درودگر یعنی کسی که با چوب سر و کار دارد. این درود به معنی نجّاری است، به معنی سپاس و ستایش و تفکر در آلاء و نعمت های الهی هم هست، چنانکه می گوییم درود بر تو! پس یکیست. پس تفکّر به یک معنا درودگری است! در هر چه که هست، در یک کلمه !
اما از جنبۀ بشری: و آن اینکه بودا در اصل و اساس خودش پیکر زمینی و بشری ندارد! اجازه بدهید که این جمله را تکرار کنیم: بودا در اصل و اساس پیکر زمینی و بشری ندارد. بلکه تا آدمیان را، افراد را به رستگاری برساند. خوب این یعنی چی؟! که آن حضرت پیکر بشری ندارد، اما در صورت بشر متمثل شده است! برای اینکه ذهنمان یه قدری روشن بشود و نزدیک بشود، به حکایت های مربوط به "دحیه کلبی" التفات کنید. می دانید که جبرئیل در مواردی وقتی که بر حضرت، در واقع متمثل می شده؛ به صورت "دحیه کلبی" که جوان خوش سیمایی بوده، جلوه گر می شده. حالا التفات کنید: جوانی خوش سیما؛ که در حقیقت جبرئیل است! این یعنی چه؟! آیا جبرئیل تن دارد؟ ندارد، ولی در پیکر یک بشر متمثل شده. تمثّل بودا در عالم از این قرار است. یعنی مثل ظاهر شدن جبرئیل است. همۀ سخنان را در یک جمله جمع کنیم: پس به یک معنا بودا بشر نبوده است و این قول عجیبی است! بودا بشر نبوده است، بلکه به حسب اقتضاء و از سر رحمت و شفقتی که بر مردمان داشته، صورت بشری اختیار کرده.
تولّد او هم مثل یک بشر نبوده، ما اگر به متونی که خودشان دارند توجه کنیم شاید این معنا روشنتر بشود. التفات کنید می گوید که: افراد خاندان شاکی (Shakti) در کنار رود روهینی که در دامنه های جنوبی هیمالیا جاری است می زیستند. پادشاه آنها به نام شودودانا گائوتاما (Śuddhodana Gautama) پایتخت خود را در کاپیلاواستو (Kapilavastu) نهاد. و دستور داد تا در آنجا دژی بزرگ ساختند و خود خردمندانه فرمان راند، چنانکه ستایش مردم را دریافت. بانوی این پادشاه، مایا (Maya) دختر عموی شاه بود. پدر ملکه نیز پادشاهی یک سرزمین همسایه از قلمرو همان خاندان شاکی را داشت. شاه و بانوی او تا 20 سال فرزندی نیافتند، اما ملکه مایا یک شب رویای عجیب داشت و در خواب دید که پیلی سفید از سوی چپ سینه اش به درون رحم او رفت و او آبستن شد، پس پادشاه و مردم تولد شاهزاده ای را چشم داشتند. بنا به رسم این سرزمین ملکه برای دنیا آوردن فرزند خود به خانۀ پدر و مادرش رهسپار شد و در راه سفر به آنجا در باغ لومبینی (Lumbini) در آفتاب زیبای بهاری به استراحت نشست و پیرامون او در آن باغ پر از شکوفه های آشوکا (asoka) بود ملکه از سر خوشی این منظره، دست راست را پیش برد تا شاخه ای بچیند و در همان حال از او پسری به دنیا آمد.
خب التفات می کنید که این نحوۀ تولّد هم تولد عادی نیست. همۀ سخن من در این جلسه که مجال بسط آن نیست، این است که این تفاوت؛ تفاوت بسیار عمده ای است میان ادیان شرقی و عرفان اسلامی که ما در عرفان اسلامی طور دیگری معتقدیم. یعنی در مقابل این قول که گفته اند بوداها بشر نیستند، در عرفان اسلامی صریحاً تاکید شده که پیامبر بشر بود.
ما حالا سرِّ این آیات قرآنی رو میتونیم بفهمیم که چرا می فرماید که: "لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ" وقتی که از میان خودشان از نفش خودشان از جنس خودشان رسولی برایشان مبعوث کرد. آیه ای دیگر: " قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا " آیا تو جز این است که بشر هستی و رسول؟ این تاکید ها معنا دارد! "أَبَعَثَ اللَّه بَشَرًا رَسُولًا" خداوند بشری را رسول قرار داد. "هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ" {سوره جمعه آیه 2} "وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولًا " {سوره اسراء آیه۹۴} اصلا مشکل این بود که چطور یک بشر پیغمبر شده، یک کسی که می خوابد شب ها، یک کسی که غذا می خورد؛ یک کسی که مثلا ممکن است دستش درد بگیرد! همچنین کسی ممکن است که رسول بشود؟ قرآن تاکید می کند که دقیقاً بشر است. خب این یعنی چه؟ حتّی آیۀ دیگری می فرماید که: "قُل لَّوْ کَانَ فِی الأَرْضِ مَلآئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ" اگر روی زمین ملائیک راه می رفتند، پر ملک بود. چطور آدمها الان روی زمین راه میروند، فرض کنید ملائکه با اطمینان خاطر روی زمین راه می رفتند، اگر چنین بود: "لَنَزَّلْنَا عَلَیْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَکًا رَّسُولًا" ما هم یک ملک بر آنها می فرستادیم، یک فرشته می فرستادیم.
این همه تاکید بر این است که او، پیامبر؛ ملک نیست، فرشته نیست، بشر است. البته چه بشری؟! "ها علیٌ بشرٌ کیفَ بشر" چگونه بشری؟! خب اینکه چگونه بشری است و اینکه تفاوت عرفان اسلامی چه می شود اجازه بدهید به جلسۀ دیگری واگذار کنیم. فقط این بیت حافظ را بخوانیم که التفات داشته به این معنا، اگر آنها راه فرشته می رفتند و می گفتند تمثّل ملک است. حافظ به یک معنا حوصلۀ ملک ندارد
جلوهای کرد رُخَش دید مَلَک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
ـــــــــــــــــــــ
ـ " عشق نمیفهمد ملک !"
ـــــــــــــــــــــ
جای دیگه می فرماید که:
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
بشر باید ظهور کند، آدمیت باید پدید بیاید، این یعنی چه؟! و چه تفاوت است میان عرفان در ادیان ما، ادیان ابراهیمی، در اسلام با عرفان آنچنانکه شرقی ها می گویند
انشاالله به جلسهء دیگری واگذار می کنیم.
***************************************
والسلام علیکم و رحمة الله
***************************************
صفحه فیس بوک کلاس دکتر ریخته گران
facebookصفحه فیس بوک کلاس دکتر صابری
facebook خبرنامه ایمیلی کلاس
Gmail
