بسم الله الرحمن الرحیم
همینطور که از جلسه قبل، احتمالا در خاطر دارید؛ سخن درباره جنبه های سه گانه تن بودا بود. یعنی درباره اینکه در کتب آن دین، آن آیین و نزد پیروان آن حضرت و آنگونه که از اقوال آن بزرگوار برمیاد، معتقد بودند که تن آن حضرت سه جنبه داره. این رو در مباحث، با اصطلاح Trikaya یعنی "سه جنبه تن" تعبیر می کنند.
اساس این تعالیم بر این است که، آن حضرت ظاهری دارد و باطنی و چیزی میانه این دو. جنبه باطنی وجود آن حضرت را Dharmakāya می گویند، یعنی آن تن دارمایی حضرت؛ یا پیکر روحانی آن حضرت. از این جنبه که در نظر بگیریم آن حضرت در زمان نیست، یعنی به تعبیر خارجی timeless"" هست. در زمان نیست، در مکان هم نیست.
لامکانی که درو نور خداست ماضی و مستقبلش آخر کجاست
ماضی و مستقبلش آخر ز تست هر دو یک چیزند پنداری که دوست
آن ساحت، ساحت زمان نیست، ساحت مکان نیست. در آن ساحتی که فوق زمان است و فوق مکان است، آن پیکر دارمایی حضرت قرار دارد. آن پیکر، آن جنبه، آن ساحت دائم است، جاوید است و ...خوب چطوریست؟ آن پیکر چه شکلیست؟ از شکل بیرون است، از صورت بیرون است، از وصف بیرون است، از نام بیرون است، از تسمیه بیرون است.
هر کسی را نام معشوقی که هست میبرد، معشوق ما را نام نیست
بیرون نام است، بیرون نشان است، کوی بی نشانی است؛ بیرون وصف است، بیرون مکان است. آن ساحت از هرگونه ثنویت و دوگانگی خالی است. یعنی آن حضرت، آن حضرت که فوق زمان و فوق مکان است یکی است، دو تا نیست، خوب دو تا که نیست، معلومه سه تا هم نیست چهار تا هم نیست؛ یکیست. هیچگونه ثنویتی در آن حضرت راه ندارد. پس سلسله بوداهایی که ظهور کردند همه همان یکی اند، همان حضرتند، همان تن دارمایی حضرت است که بیرون زمان است، بیرون مکان است، بیرون نام است، بیرون وصف است. لایوصف است و یکیست.
آن مقام است که جوهر حقیقی بودا بودن بوداست. ما اگر به متونی که خودشان دارند توجه کنیم میبینیم که چنین گفتند، چنین می گویند؛ که اینجا در این کتاب می خوانیم که: Dharmakāya یعنی تن دارمایی آن حضرت همان جوهر دارماست.
خوب پیش از اینکه ادامه بدیم به همین جمله ختم کنیم و اصلا ببینیم Dharma چیست؟ شاید اگر که سوالی طرح کنند و بگویند مهمترین اصطلاح ادیان شرق آسیا را بگویید، از لفظ Dharma مهمتر نباشد. خوب Dharma چیست؟ Dharma یه معنای پیچیده ایست، چون می گوییم تن دارمایی آن حضرت. Dharma بیان ساده ای ندارد، ولی بالاخره اگر قرار باشد که ما یک لغت جلوی آن بگذاریم و ما را مجبور کنند به ترجمه مناسبترین لغت برای Dharma، دین است. یعنی در زبان انگلیسی هم Dharma را ترجمه کردند به: Religion .Religion یعنی دین، مذهب، آیین. پس تن دارمایی حضرت اصل دین است، اساس دین است. Dharma اصلا چیست؟ در زبان پالی Dhárma سانسکریت را، تلفظ می کنند به Dhamma. یعنی "r" را حذف می کنند. بنابراین ما چون از متن پالی، یعنی از کتابی که آن کتاب از متن پالی استفاده کرده، استفاده کردیم؛ بجای کلمۀ Dharma می گوید Dhamma. کلمۀ Dharma از ریشۀ Dhar یعنی بردن و در بر داشتن آمده است. بطور کلی دارما در کتابهای بودایی به این معناهاست: سازنده طبیعت یک چیز، قاعده، قانون، آیین، تعلیم. یک دسته دیگر از معانی دارما معانی است مربوط به: دادگری، عدل، درستکاری. یک دسته دیگر معنایی است مشتمل بر کیفیت. دسته دیگر از معنی دارما عبارت است از چیز یا موضوع اندیشه. در تفسیر از این واژه بطور کلی 4 کاربرد بدست داده اند: کیفیت، تعلیم، متن و بی روانی؛ که اینها را قبلا تا حدودی درباره اش سخن گفتیم.
برگردیم به متن اصلی که می خواندیم: Dharmakāya همان جوهر دارماست. یعنی اینکه همان ذات حقیقت است. در بعد گوهر یا جوهر؛ بودا را صورت و رنگی نیست و از آنجا که او را صورت و رنگی نباشد، وجودش از لامکان آمد است و او را جایی هم برای رفتن نیست. عجیب است از جایی نیامده است و به جایی هم نمی رود:
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
«او را صورت و رنگی نباشد، وجودش از لامکان آمده است و او را جایی هم برای رفتن نیست؛ او چون آسمان لاجوردی همه چیز را در بسیط خود دارد و چون او همه چیز است او را کم و کاستی نباشد. اثبات هستی او نه این است که مردم او را هست می پندارند و نه از آن رو ناپیدا می گردد که مردم او را فراموش می کنند، او را الزامی نیست که هنگام شادی و راحت مردم عیان شود و نه او را ضرورتی است که وقت غفلت و کاهلی مردم ناپدید گردد، بودا از همۀ جهات و جوانب پنداشتی اندیشه آدمی در می گذرد. و فراتر می رود. تن بودا در این بعد خود (یعنی از این حیث دارمایی خودش) همه گوشه و کنار عالم هستی را فراگرفته است، همه جا می رسد، همیشه باقی است، خواه مردم به او معتقد باشند یا در بودنش تردید کنند».
التفات فرمودید که این جنبۀ دارمایی تن حضرت، میان همه بوداها میان سلسله بوداها که آمده اند و می روند مشترک است و متعال است. این وجهه از وجود حضرت در زمان نمی آید، در سیرورت نمی آید، متحول نمی شود. اکنون به این نکته ای که عرض می کنم و فوق العاده مهم است التفات می فرمایید. این جنبه از وجود حضرت یعنی این پیکره دارمایی آن بزرگوار، با هر چه که در عالم هست متحد است؛ یعنی با سنگ با چوب با زمین، آسمان، با مور، با آب، با باد، با خاک، با آتش، با همه چیز هست، با رود با دریاست، با صحراست، با جماد، با نبات، با گیاه، با حیوان، با انسان، با همه چیز هست. از این حیث که آن پیکر دارمایی حضرت با همه چیز هست و تصور نفرمایید که این یک معنایِی در عرفان ما هم هست. عرض کردم هفته پیش در پند صالح می فرمایند که: "و مولی را که با هر ذره همراه است در دل بجوید" به نظر من آنجاست که دربارۀ فکر می فرمایند: «بی فکر ننشیند و به مرکب فکر سیر نماید و مولی را که با هر ذره همراه است در دل بجوید»
به این اعتبار که وجود دارمایی آن حضرت با هر چیزی در این عالم متحد است، آن وجود را به اسامی و به القابی ملقّب کردند. تعدادی را می خواهیم امروز عرض کنیم:
یکی اینکه به آن جنبه از وجود حضرت که پیکر دارمایی حضرت است گفتند Tat" .Tathatā" همان That هست در انگلیسی یعنی "آن"، آن درخت است، آن میز است. یعنی هر شیئی، هر چیزی در این عالم آنِ، اوست. هر چه که در عالم ببینید آنِ، همونه، خود اوست، Tathatā.
لفظ دیگری که گفتند، لقب دیگری که گفتند، یعنی به آن جنبه وجود حضرت؛ گفتند: Dharmatā، یعنی جوهر دارمایی هر چیزیست، که دربارۀ دارما توضیح دادیم. یعنی مکوّن هر چیزی، تکوین کننده هر چیزی: سنگ، چوب، مور، مار، زمین، آسمان، رود، دریا؛ مکونش اوست. مشیّ اش اوست. یعنی به اوست شیئیت چیزها، به اوست تکوین چیزها. لقب دیگری که گفتند، اسم دیگری که گفتند، برای آن جنبۀ وجود حضرت، یعنی پیکر دارمایی حضرت گفتند که Dharmadhātu، یعنی قلمرو دارما.
نکته بسیار مهم این است که دارما به معنای عدل هم هست اگر آن حضرت از حیث وجود دارمایی با هر چیزی متحد است، یعنی هر چیزی مظهر عدل است، بالاخره قوای مبقیه در یک چیز اگر نباشد، آن چیز ویران می شود؛ هر چیزی را که می بینیم، یک تکّه سنگ؛ اگر قوه مبقیه در آن نباشد که آن را ابقا کند، می پاشد از هم. پس اگر نمی پاشد، هر چیزی یک اعتدالیست. این است که ما هم در معارفمان داریم:« بِالعَدلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرض» اصلا این عالم به عدل برپاست، بنیاد و ستون هر چیزی در این عالم عدل است، همه عالم قلمرو دارماست. اوست که هر چیزی را چیزی کرده، و آن را ابقا کرده، هر چیزی را چیزی کرده و آن را بر پای داشته و نگاه داشته، بنیاد هر چیز است، خوب اگر او بنیاد هر چیز است، بنیاد خودش چیست؟ خودش بنیاد ندارد، بنیاد بی بنیاد است:
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
بنیاد همه عالم اوست و او بنیادیست بی بنیاد، بعد فرموده که:
گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
این عالم عالمیست که خراب آباد است، یعنی آبادیش در خرابیش است، خراب که شد آباد است. این جنبه از وجود حضرت را که پیکر دارمایی حضرت است به نقطه هم تعبیر کردند، در کتابهای انگلیسی می نویسند point آن نقطه و برای ما یادآور این است که حضرت فرمودند: « انا نقطه تحت الباء بسم الله» منم نقطه تحت باء بسم الله، و علم هم رسیدن به همون نقطه است که: « العلم نقطة کثره الجاهلون» علم هم رسیدن به آن نقطه است، بقیه اش را جاهلان درست کردند، زیادش کردند. شاید حافظ هم به همین معنی اشاره دارد آنجا که می فرماید:
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن ورنه تا بنگری از دایره بیرون باشی
بحث را اگر خلاصه کنیم، به اینجا رسیدیم که سخن درباره وجود دارمایی حضرت بود، و گفتیم که وجود دارمایی آن حضرت با همه موجودات عالم متحد است:
غیرتش غیر در جهان نگذاشت لاجرم عین جمله اشیا شد
این جنبه از وجود حضرت را Buddhatu هم گفتند و این اصطلاح جدید است. یعنی پیکر دارمایی حضرت، همان شأن بودا بودن بوداست، جوهر بودایی بوداست؛ یعنی جوهر فنا ناپذیر و حقیقت ثابت و ازلی همه موجودات. اصلا اگر موجودات عالم این وجهه را نداشتند با بودا بیگانه بودند، خیلی عجیب است و نمی توانستند در طریق رستگاری قرار بگیرند سر اینکه همه موجودات با او خویشند اینست که جوهر همه موجودات همان جوهر وجود آن حضرت است. گفتیم که همه اینها را ما با یک اصطلاحی بیان کردیم، گفتیم: Dharmakāya یعنی پیکر دارمایی، پس همه برمی گردد به Dharma. Dharma چیست؟ گفتیم نزدیکترین لغت به دارما دین است. بنابراین پیکر دارمایی آن حضرت اصل دین است، خود دین است.
حالا یا در مقامیست که مقام روح است، یا در مقام دل است، آنچنان که در عرفان اسلامی آمده است که از آن حقیقت، طریقت پدید می آید؛ یا در مقام جسم است که شریعت پدید می آید. پس دین چیزی نیست جز رسیدن به گوهر بودایی که در همه چیز هست.
خوب اگر ما بخواهیم به گوهر بودایی همه چیز دست پیدا کنیم، گفتیم این با همه چیز هست، با سنگ، با چوب، با زمین، با آسمان ... نزدیکترین چیز به ما چیست؟ مثلا الان این لیوان آب به من نزدیک است، این میکروفون به من نزدیک است، فرزند من به من نزدیک است؛ کجا من دنبال... در همه چیز هم هست، در همه چیز هم هست. تکرار کنیم در چوب و سنگ و زمین و آسمان و رود و دریا و آب و باد و خاک و آتش، کجا دنبالش ... از کجا به ما نزدیکتر است؟ چه کسی در این عالم از همه چیز به ما نزدیکتر است؟ خودمان! خودمان!
پس دین چیزی نیست جز اینکه آن گوهر بودایی که اصل وجود حضرت است و گوهر وجود هر چیزیست در وجود خودمان پیدا کنیم. و اصلا اندیشه همین بوده، یعنی در لسان مردم جنگل نشین شرق آسیا، که با چوب و جنگل کار داشتند می گفتند: تفکر اصلا چیزی نیست جز پی بردن به راز چوب! راز چوب! راز چوب یعنی راز سنگ، یعنی راز درخت!
این درختان اند همچون خاکیان دستها برکرده اند از خاکدان
با زبان سبز و با دست دراز از ضمیر خاک می گویند راز
به آن رازی که در همۀ تکوین هست و از همه مهمتر در وجود خود ما هست برسیم. پی بردن به راز چوب! به راز سنگ! به راز وجود خودمان، این جنبه است که مربوط است به پیکر دارمایی آن حضرت.