جلسه سوم کلاس "عرفان تطبیقی" دکتر ریخته گران
مستحضر هستید که سخن در معارف شرق آسیا بود. معارف هندوها و پس از آن سخن به آیین بودا رسید. گفتیم درباره آیین بودا آنگونه که در متون پالی آمده است سخن میگوییم. یعنی درباره آیین بودایی اولیه، مقصود این است که آیین بودا قبل از اینکه صورت نظامهای پیچیده فلسفی پیدا بکند و مکاتبی مثل Mahayana و دیگر مکاتب پدید بیاید، صورت ساده ای داشته و ما به آن آیین الان نظر داریم. این آیین در متون پالی آمده یعنی زبانش زبانیست که زبان موطن خود بوداست و پالیست.
گفتیم که سه رکن اصلی آیین اولیه بودا به تعبیری که در متون پالی آمده، یکی (Anicca (anitya است که به معنای ناپایندگی همه چیز هست. و دیگر Anatta یعنی اینکه هیچ چیز در این عالم من نداره، خود ندارد وجهه ثبات و قرار ندارد، این عالم عالم بقا نیست. بقا از جای دیگریست. و همچنین Dukkha که به معنای رنج است.
امروز عرض می کنیم که همه آیین بودا متوجه نجات است. یعنی ایشان به جای اینکه شرحی از نشأت مبدأیی یا نشات معادی بدست بدهد، بیشتر شرایط نجات را مطرح کرده. این است که می گوید که: همانطور که اگر آب دریا را در هر جا بچشند شور است، طعم آیین من هم در همه جا نجات است. نجات است و بیداری، نجات است و رسیدن به خود. بودا می فرماید: همه تلاش من این است که پیروان به خود برسند، خود را بیابند. این است که در بعضی اقوال فرموده است که: تو را از شمردن گنجهای دیگران چه سود؟ چه سود که دیگران اینقدر گنج دارند، یا تو را از شمردن گاوهای دیگران چه سود؟ چون آنموقع گاو خوب، منبع ثروت بوده است. یاد آور ابیات مثنوی است که می فرماید که:
بر زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن
بودا هم گفته است که همه تلاش من این است که پیروان خود را پیدا کنند به خود برسند. بیدار بشوند و نجات پیدا کنند. بنابر این مقصد نهایی، مقصود نهایی رسیدن به جاویدی است. جاویدان شدن است از طریق فرو نشاندن آتش میل دلبستگی و در آمدن به مرتبه نیروانا که گفتیم مرتبه خاموشی است. مرتبه ایست که هیچگونه میلی، هیچگونه... مرتبه نوزیدن آن نفخه است، خاموش شدن است.
اما جلسه گذشته سخن به چهار مقام قدسی در آیین بودا رسیده بود، یعنی Brahmavihara. این چهار مقام عرض کردیم که تعیین کننده رفتار سالک است با دیگر موجودات بخصوص با موجودات زنده. گفتیم که این چهار مقام یکی Metta است به پالی، که مهر است. دیگر Karuna همدردی، دیگر Mudita که شادی است و بالاخره Upekkha که در ترجمه فارسی گفته اند یکسان دلی. در جلسه گذشته درباره مهر سخن گفتیم. درباره Metta سخن گفتیم و امروز میخواهیم چند کلمه ای که در جلسه پیش گفتیم و با شاد شدن از شادی دیگران در ارتباط است، اما همدردی دلسوزی و ترحم تنها نیست؛ یعنی قرار نیست که در مقام همدردی ما گرفتار انفعالات شدید بشویم. گرفتار رقّت احساسات و عواطف بشویم. بلکه همدردی در حقیقت از میان بردن رنج و اندوه دیگران است، در تاریخ زندگی خود بودا هم آمده است که ایشان شاید در آستانه چهل سالگی می توانست به "نیروانا" بپیوندد یعنی خاموش بشود. ولی بر طبق آیین او و بر طبق عرفان اسلامی پیوستن به آن مقام اراده را هم لازم دارد، یعنی شخص باید به اراده خودش بپیوندد و ایشان اراده نکرد. ایشون از سر میل به نیروانا نپیوست. یعنی نگذاشت تا خاموش بشود، به بیانی باز گشت. و چهل سال دیگر ادامه داد و در راه نجات مردمان کوشش کرد. این در حقیقت جلوه ای هست از این همدردی.
بنابر این گفتیم که همدردی یا اونچه که در متون پالی می گویند Karuna دلسوزی نیست صرفا ترحم نیست. بلکه هم حس شدن با همه موجوداته. رنج آنها را در وجود خود حس کردن. و شادی آنها رو در وجود خود حس کردن. چگونه است که آدمی می تواند که چنین بکند؟ یعنی چگونه است که آدمی می تواند، حالا اگر فرض کنیم موجودات دل داشته باشند؛ یعنی گُل دل داشته باشد، سنگ دل داشته باشد. چگونه آدمی می تواند همدل بشود با سنگ؟ با گل با کوه با آب با دریا با زمین با آسمان؟ اگر آدمی با این موجودات خویش نبود، اگر پیوند نداشت، چنین چیزی ممکن نبود. اگر بتوانیم ابیاتی را از گلشن راز پیدا کنیم می فرماید که:
تو بودی عکس معبود ملایک از آن گشتی تو مسجود ملایک
بود از هر تنی پیش تو جانی وز او در بسته با تو ریسمانی
از آن گشتند امرت را مسخر که جان هر یکی در توست مضمر
تو مغز عالمی زان در میانی بدان خود را که تو جان جهانی
به واسطه همین خویشی و پیوند است که آدمی می تواند، سخن عجیبی است البته؛ می تواند با کوه همدل بشود، با سنگ همدل بشود، با زمین و آسمان همدل بشود. این Karuna است، این همدردی ست. التفات می فرمایید بازم عرض می کنم مراد از همدردی در افتادن در احساسات رقیق و آنچه که در زبان انگلیسی می گویند sentimentalism یا به تعبیر رایجتر "سانتیمانتالیسم" نیست. احساسات بی ارزش انفعالی نیست. بلکه این همدردی که همدردی بیکرانه، یعنی Mahakaruna اصلا با Mahaprajñā ارتباط داره یعنی با شناسایی بیکران. و همه سخن این است که شناسایی، شناخت، از طریق همین همدردی پدید می آید. این اصل مطلبیست که این جلسه میخواهم خدمتتان عرض کنم. یعنی یک نوع شناسایی هست، و این در عرفان ما هم هست؛ یک شناختی هست، یک معرفتی هست، که تا همدل نشویم با موجود دیگر به آن نمیرسیم.
مثلا وقتی که فرمودند که «أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ» آیا مقصود این است که ما مثلا به شتر نگاه کنیم و بگوییم چند کیلو هست؟ اینقدر، چقدرش گوشت است؟ چقدرش استخوان است؟ چقدرش خون است؟ این حرفها را بزنیم؟ اینجوری نگاه کنیم به شتر؟ پس چگونه نگاه کنیم؟ «أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ» این در واقع به یک معنای عجیبی، حالا به بیان بودایی؛ یعنی با شتر، شتری کردن است! با گل، گلی کردن است! با سنگ سنگی کردن است! با اب آبی کردن است! هیچ موجودی نمیتواند چنین کند. سنگ نمیتواند با آب آبی کند! با شتر شتری کند. با آسمان آسمانی کند. اما آدمی می تواند. آدمی می تواند به جهت امکان Mahakaruna یعنی این همدردی بیکران که عین شناسایی بیکران است. یعنی این شناسایی اصلا همین همدردیست. یعنی به زبان فنی Mahakaruna همان Mahaprajñā است. و Mahaprajñā همان Mahakaruna است. یعنی همدردی بیکران، از طریق شناسایی بیکران حاصل می شود. و شناسایی بیکران، از طریق همدردی بیکران حاصل می شود.
در این متنی که می خوانیم چنین نوشته است که (دربارۀ اون شناسایی خاص) که: شناسایی دو گونه است یکی vijñāna و دیگری prajñā که مقصود ما این شناسایی prajñā است که عین karuna است، عین همدردی است. vijñāna شناسایی تحلیلی است، این شناسایی کار خرد است. خرد را بکار میندازیم، عقل را به کار میندازیم. بالاخره سوالات می کنیم، تجزیه می کنیم تحلیل می کنیم، می گوییم چه عناصری هست، چه چیزهایی هست، جدول تشکیل می دهیم. اینها شناسایی vijñāna است. پس این شناسایی کار خرد است. و از راه یک واسطه در انسان پیدا می شود. ولی prajñā آن شناسایی حقیقی درک و شناسایی ترکیبی هر چیز است یعنی کلی نگریست. کل اون چیز را ما بنگریم. نه اینکه تجزیه کنیم. کل یک چیز را بنگریم. درحالی که vijñāna فقط درک تحلیلی و اصل تفاوت جویی و دوگانگی و تمیز میان چیزهاست. وقتی که اصل را بر تمیز می گذاریم. ممیز در کار می آید یعنی آن کسی که تمیز می دهد آن کسی که تمیز میدهد و می گوید این چنین است. آنچنان است و اینچنین نیست، منم. یعنی در شناسایی vijñāna پای من در میان می آید. به یک معنا احکامی که صادر می کنیم. اینها چیزی نیست جز ظهور من. اما در شناسایی شهودی چنین نیست می گوید که بنیادیترین نشانه شناسایی شهودی یعنی همان prajñā که عین karuna است عین همدردی است. آن است که بیواسطه با واقعیت تماس می گیرد. شناسایی تحلیلی هر چیز را به اجزای سازنده آن تحلیل می کند. و حال آنکه شناسایی شهودی یعنی همان prajñā کل آنرا میبیند. این متن اینطور می گوید، می گوید: به زبان محمد شبستری (که مراد شیخ بزرگوار شیخ محمود شبستری صاحب گلشن راز است) کل مطلق را در جزء دیدن است. چون جناب شیخ محمود در گلشن راز یه بیتی دارد می فرماید که، بعد از اینکه آن شخص از ایشان پرسیده که تفکر چیست؟ پاسخ فرموده که:
تفکر رفتن از باطل سوی حق به جزو اندر بدیدن کل مطلق
یعنی ما در یک جزو کل را ببینیم، یعنی در کثرت وحدت را ببینیم و در وحدت کثرت را ببینیم. یعنی به شتر بنگریم کل را در شتر ببینیم. این اون شناسایی است که prajñā است. این شناسایی حاصل نمیشه مگر از طریق همدردی که عرض کردیم.
وقتی که آدم شناسایش شناسایی تحلیلی است، vijñāna است. منطق دوگانه اندیش در کار می آید. دوگانه اندیش بالاخره یا اثبات می کند یا نفی میکند در حالی که در شناسایی شهودی هم نفی انکار می شود هم اثبات. از این رو چه بسا که شناسایی شهودی صورت ظاهرش تناقض آمیز است، التفات کنید که مثلا در این متون چه آمده است: روزی استادی گفت آنگاه که بگویید آری سی ضربه از چوبدست من خواهید خورد و اگر بگویید نه باز همان سی ضربه در کار است. یعنی نفی فرقی نمی کند ، نفی همان اثبات است. اثبات همان نفی است. چون در نفی و اثبات من در میانه می آید. کار این است که اثبات را ترک کنیم، کنار بگذاریم. نفی را هم کنار بگذاریم یعنی کار این است که من در میانه نباشم. استاد دیگر گفت: چون بدانی که چوبدست چه باشد همه چیز را دانسته ای. و کار را به آخر برده ای این را گفت و از تالار بیرون رفت.
پس التفات می کنید که این شهود، prajñā؛ این تفکر شهودی چگونه تفکری است. بعد این جمله را هم از همین متن بخوانیم که این شناسایی هیچ موضوع تعریف پذیر معینی ندارد، اگر موضوعی باشد می تواند از پر علف کنار راه گرفته تا پیکر طلایی بودا باشد. یعنی در هر چیز میتوان تفکر کرد از طریق همین شناسایی شهودی یعنی از طریق همدردی از طریق یکی شدن با آن. بنابر این شناسایی شهودی اون تفکر حقیقی هرگز این یا آن نیست، زیرا به موضوع خودش دلبستگی ندارد. و زیرا این دلبستگی از میان برنده حالت ندانستگی جان است. در متون بودایی آمده است هر کس که این تفکر شهودی را که عین karuna است، عین همدردیست در خودش داشته باشه. به درجۀ Bodhisattva رسیده یعنی بالاقوه بوداست. بالاقوه بودا، معناش این نیست که اون بودای بزرگی که بوده است، یا هست یا خواهد آمد. بلکه همه ما اصلا این طبع و جوهر بودایی را در نهان خودمان داریم کافیست که این تفکر شهودی که عین همدردی عین هم حس شدن با همه موجودات است در ما پدید بیاید. در متنی چنین نوشته بود که: دلی که از همدردی انباشته باشد (از karuna که عین تفکر شهودیست) از حدود خود در می گذرد. ما تفکرمان در حدود وجود خودمان است، ولی اگر به اون درجه از تفکر برسیم از حدود خود در می گذرد و در آنسوی خود گسترده می شود. نیرویی از آن دل پرتو می افکند و همه جا را سرشار می کند. و با چیزهای دیگر یگانه می شود. سخن عجیبیست، با کوه کوه می شود با سنگ سنگ می شود با آب آب می شود. آنها، همه او هستند و او آنها، هر چه در آنها اثر می کند در این هم اثر می کند.
شاید این مطلبی که در این کتاب آمده است سخن را روشنتر بکند: این در شاخه ذن آیین بودا آمده است: "بوکوجو" استاد ذن شاگردی به نام " اُ " داشت که صاحب منصبی عالی مقام بود. روزی این شاگرد دیر آمد، و استاد از او علت تاخیرش را پرسید. او گفت داشتم بازی چوگان تماشا می کردم. استاد می گوید آیا چوگان بازان خسته شدند؟ جواب میدهد آری استاد. استاد میگوید آیا اسبها هم خسته شدند؟ جواب میدهد: بله استاد. استاد می گوید آیا ستون چوبی اینجا هم خسته است؟ "آیا ستون چوبی اینجا هم خسته است؟" اینجا ستون چوبی چکار دارد به میدان چوگان؟ شاگرد درماند. او آنشب نتوانست بخوابد و سپیده دم پاسخ استاد را یافت. پیداست که برای آنها هم همه چیز در سحر بوده، می گوید سپیده دم پاسخ استاد را یافت.
رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی وقت سحری آید یا نیم شبی باشد
شتابان نزد استاد بازگشت و گفت که پاسخ او را یافته است. استاد همان پرسش را از او کرد. پرسید آیا ستون چوبین هم خسته است؟ شاگرد جواب داد: آری استاد خسته است. "بوکوجو" که استاد بود، سری تکان داد و لبخندی زد.
بعدها یکی از استادان اهل "سونگ" که این موندو را تفسیر می کرد یاد آور شد که اگر تیر چوبین هم خسته نبود، هیچ خستگی واقعی یافت نمی شد. همۀ اجزای جهان با هم پیوند دارند، همۀ عالم یک بدن است. معنی ندارد که اگر اسبهای چوگان خسته شدند، ستون چوبی اینجا خسته نشود. اما پیداست که این سخن را کسی می فهمد، که با ستون چوبین همدرد شده باشد. این سخن را کسی درمیابد، که با ستون چوبین همدرد شده باشد! در واقع اون چوگان (استاد به این شاگرد میخواست نشان بدهد) که آن چوگانی که برپا بود و اسبها را خسته کرده بود و چوگان بازان را خسته کرده بود، این چوگان فقط در میدان چوگان نبود؛ همه عالم عرصه چوگان است. می خواست که این شاگرد به سرّ بازی چوگان جهان پی ببرد، همه عالم عرصه چوگانیست که گوی می زنند. پس اگر یک جا شاد می شود، همه جا شاد می شود. اگر یک جایی غمگین می شود، همه جا غمگین می شود. خوب این را کسی در میابد که به یکچنین شناختی به یکچنین فکری، prajñā یعنی آن تفکر شهودی؛ رسیده باشد، تفکری که عرض کردیم عین karuna است عین همدرد شدن است. من این را خیلی ساده بکنم این تفکری که داریم امروز درباره اش سخن می گوییم و عین karuna است، به تفکر مصطلح صوفیه خیلی نزدیک است. یعنی ما برای کار خودمون از این مطلب، بالاخره میتوانیم نکته ای بیاموزیم.
میخواست این شاگرد بازی چوگانی که در عالم برپاست را دریابد. وقتی که این بازی مفهوم بشود. در حقیقت اینجا، زمان مکان است. اینجا اکنون یعنی همینجا، همین اکنون؛ یعنی وجود من. یعنی در وجود هر یک از ماست که زمان و مکان در هم می آمیزند.
ما در منابع خودمون هم داریم وقتی که می فرماید که:
نطق آب و نطق باد و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل
یعنی همین. یعنی اگر اهل دل، به زبان بودایی "همدرد" نشده بودند، هم حس نشده بودند با آب و باد و خاک و زمین و آسمان، خوب نطق آنها را نمی شنیدند. و اینجا یه نکته دیگری بر ما روشن می شود که اگر شاعران از بیماری چشم نرگس سخن گفتند و از داغ لاله سخن گفتند و از خمار چشم فلان گل سخن گفتند، اینها معلوم می شود که همدرد شده اند. معلوم می شود که اینها استحصان نیست، اینها ذوقیات صرف نیست. اینها حرفهای قشنگ زدن نیست. اینها عرفان است، یعنی به شهود، به شناسایی شهودی، دیدند که نرگس بیمار است و لاله داغدار است. این تعابیری که در اشعار می آید، معلوم میشود که تعابیر صرفا زیبا شناسانه هنری، کلمات زیبا گفتن؛ نیست بلکه نهایت عرفانیست که عین همدرد شدن و karuna است.
نهایت این سیر karuna ، نهایت همدردی رسیدن به حقیقت رنج است. یعنی آدمی اگر چه در رنج نیست، با رنج دیگران همراه بشود، همدرد بشود. از مصادیق این بیت نباشد که: "تو کز محنت دیگران بی غمی". بلکه با محنت دیگران غمناک باشد و از رنج دیگران رنج بکشد. و بالاخره رسیدن به این است که همه موجودات رنج می کشند، در رنجند، در تعب اند و راه برون شد نمی دانند، همه گرفتار شدند. از خودمان بگوییم که گرفتار نفس شدیم. از خودمان بگوییم که بالاخره روزن دلمان بسته شده. و به مرتبه نفس در آمدیم و آن دو صفتی که جلسه پیش عرض کردیم شهوت و غضب، در کار ما آمده. دلمان را تیره کرده، روزگارمان را سیاه کرده، حقیقت همدردی، حقیقت karuna این است که ما این سیه روزگاری مردمان را دریابیم و با گوشت و پوست و استخوانمان حس کنیم، و با آنها همدرد بشویم. درد آنها را حس بکنیم و بالاترین همدردی و کمک به آنها چه می تواند باشد؟ برای کسایی که گرفتارند، برای کسایی که گیر افتادند، در دست خودشان؛ برای کسایی که در دست خودشان گرفتار شدند، شخص چه کمکی میتواند بکند؟ می فرماید: بالاترین کمکی که می توان کرد این است که راه را به آنها نشان بدهیم. راه هشت گانه عالی که در یکی از جلسات درباره اش سخن گفتیم. و به زبان خودمان اگر کسی با عمل خودش چون در معارف ما، در عرفان آمده است که؛ به زبان نیست با عمل است اگر کسی با عمل خودش دیگری را به طریقت رهنمون بشود و مشوق او بشود برای پیوستن به طریق، این بزرگترین کمکی است که می توان به دیگری کرد.
***************************************
والسلام علیکم و رحمة الله
***************************************
صفحه فیس بوک کلاس دکتر ریخته گران
facebookصفحه فیس بوک کلاس دکتر صابری
facebook خبرنامه ایمیلی کلاس
Gmail
